فريدون مشيري در سال ۱۳۰۵ در تهران چشم به جهان گشود. دوره آموزشهاي دبستاني و دبيرستاني را در مشهد و تهران به پايان رساند و سپس وارد دانشگاه شد و در رشته زبان ادبيات فارسي دانشگاه تهران به تحصيل پرداخت اما آن را ناتمام رها كرد و به سبب دلبستگي بسياري كه به حرفه روزنامه نگاري داشت از همان جواني وارد فعاليت مطبوعاتي شد.
كار وي خبرنگاري و نويسندگي بود و ۳۰ سال در اين زمينه كار كرد و سالها عضويت هيات تحريريه سخن روشنفكر، سپيد و سياه و چند نشريه ی ديگر را داشت.
در سال ۱۳۲۴ به عنوان كارمند در وزارت پست و تلگراف و تلفن كار مي كرد در سال ۱۳۵۰ به شركت مخابرات ايران انتقال يافت و در سال ۱۳۵۷ بازنشسته شد.
در سال ۱۳۳۳ ازدواج كرد و دو فرزند به نامهاي بابك و بهارك از او به يادگار مانده است.
فريدون مشيري در سال ۱۳۷۹ پس از نيم قرن حضور در فضاي شعر زمانه اش ، سرانجام ديار خاکی ما را ترک نمود.
بر نگه سرد من به گرمي خورشيد - مي نگرد هر زمان دو چشم سياهت
تشنه اين چشمه ام چه سود خدا را - شبنم مرا نه تاب نگاهت
جز گل خشکيده اي و برق نگاهي - از تو در اين گوشه يادگار ندارم
زان شب غمگين که از کنار تو رفتم - يک نفس از دست غم قرار ندارم
اي گل زيبا بهاي هستي من بود - گر گل خشکيده اي ز کوي تو بردم
گوشه تنها چه اشک ها فشاندم - وان گل خشکيده را به سينه فشردم
آن گل خشکيده شرح حال دلم بود - از دل پر درد خويش با تو چه گويم
جز به تو درمان درد از که بجويم - من دگر آن نسيتم به خويش مخوانم
من، دگر آن نیستم، به خویش مخوانم - من گل خشکیده ام، به هیچ نیرزم
عشق فریبم دهد که مهر ببندم - مرگ نهیبم زند که عشق نورزم
پاي اميد دلم اگر چه شکسته است - دست تمناي جان هميشه دراز است
تا نفسي مي کشم ز سينه پر درد - چشم خدا بين من به روي تو باز است