با صدای رفتنت ستاره افتاد و مرد
ترس تنهایی اومد همه فکرمو خورد
آخه عادتم نبود بتونم تنها باشم
طاقت آوردن من کار سختی شد واسم
میدیدم با رفتنت چشم بارون صفتم
واسه یک لحظه شده نمیذاره راحتم
دیو تنهایی من عاشق گریههامه
دیدنت وقتی بیای کمکی به چشمامه
سختی راهو نذار با ادامش واسه من
کاری کن فاصلهها از میون ما برن
با تو آسون میشه رفت هرجا راهمون بره
میتونه اومدنت مددی بمن بده
چیزی مثل تو نبود تا تو شعرم بیارم
با حروف بیصدا دیگه جرئت ندارم
کوه و دریا و علف واسه گفتنت کمه
کمر شعر منم پیش قامتت خمه
با نوشتن نمیشه همه حرفامو بگم
روی کاغذ با قلم حس دستامو بگم
حرف آخرم اینه واسه من همیشگی
خبر اومدنو کی میخوای بمن بگی