نپرس اهل کجا بود و تو بغض حنجره اش کی بود
مهم اینه که اهلی بود، زمینی بود و خاکی بود
کسی که دل به غربت زد تا بغضش موندنی باشه
تا به دنیا بفهمونه نمی خواد خوندنی باشه
پریدن سخته تا وقتی تو دست آدما سنگه
اگر هم دونه می پاشن یه جای کار می لنگه
تا وقتی روبروشونی رفیق و یار و همدردن
سرتو برنگردون که عجیب این قوم نامردن
دلم محتاج مرهم نیست که از بی دردی می ترسه
برای گفتن از عشق هنوزم تنگه این عرصه
سلام گرممو اینجا ندادن پاسخی هرگز
چه درد ناجوون مردی، می رم من بی خداحافظ
بی خداحافظ
پریدن سخته تا وقتی تو دست آدما سنگه
اگر هم دونه می پاشن یه جای کار می لنگه
تا وقتی روبروشونی، رفیق و یار و همدردن
سرتو برنگردون که عجیب این قوم نامردن