آقای عباس معروفی، نويسنده ی ايرانی در تبعيد به دعوت کانون ايرانی-بلژيکی پرسپوليس، به بروکسل خواهند آمد. لطفا توجه کنيد: زمان اين نشست تغيير کرده است.
آقای معروفی در یک نشست ادبی با فرهنگ دوستان و دوستداران خویش درباره ی ادب و فرهنگ ایران سخن خواهند گفت.
دستهای تو
چقدر چشمهام را ببندم، و حضور دستهات را، بر تنم نقاشی کنم؟
میترسم آقای من! میترسم دستهام، از دلتنگيت بميرد.
چقدر بی تو، از خواب بپرم، شيشهی آب را سر بکشم، و چيزی از پنجره بپرسم؟
چی بپرسم ديگر؟ خواب مرا نمیبرد، میآورَد، تو را میآورَد، بی آنکه باشی.
حالا تو خوابی، و حسرت سير نگاه کردنت، در دلم بيدار شده.
میدانی هميشه اينجور، خوابت میکنم، که بنشينم نگاه کنم، تو را سير.
وقتی به تو فکر میکنم، سال من نو میشود، توپ در میکنند
توی قلبم، و ماهی قرمز تنگ بلور، پشتک میزند، برای خندههات.
ببين! دلتنگيت را ببين، توی بغلم! ... باهاش چکار کنم؟
طبل حلبی، به گردنم آويخته است، تهران را بینقشه، میخوانم
کف تهران را میخوانم، تهران، کف میکند، وقتی بشنود، هنوز میخوانم.
...
برلين، در خاطراتت دست میبرد، با نقشه هم، گم میشوی، بانوی من!
و من دنبال دستهات میگردم، روی تنم.
جوری عاشقی میکنم، در آغوشت، که هردو شعلهور شويم،مثل خورشيد
و میچرخم دور کهکشانی، که دستهای تو، سامانش میدهد