خانم بلژيکی که پس از مسلمان شدن با اتوموبيل پر از بمب به سوی سربازان آمريکايی در عراق حمله ی ناکام کرد و باعث کشتن خود و چندين سرباز عراقی و چند شهروند شد چه کسی است؟ او Muriel Degauque نام دارد٬ سرگذشت او را بخوانيد:
اين دختر بلژيکی در شهر Charleroi در جنوب کشور زاده شد. در همان شهر بزرگ شد٬ در هنرستان Fontaine-l'Évêque آن شهر درس خواند٬ در يک کافه ی همان شهر مدتی بعنوان پيشخدمت کار کرد و پس از آن در يک نانوايی بعنوان فروشنده مشغول بکار بوده است.
بر اساس گزارشها او ۷ سال پيش با يک مرد مراکشی مسلمان بنام Issam Goris ازدواج نمود و در سه سال گذشته در خيابان Merode در نزديکی ايستگاه راه آهن جنوب (Midi) که محله ای فقير نشين و پر از مسلمانان مهاجر است زندگی ميکرد. او پس از ازدواج با اين مرد نام خود را مريم گذاشت.
به گفته ی پدر و مادرش آقای Jean و خانم Liliane شوهر او Issam باعث تغيير در ديدگاه و زندگی او شد و او را به سوی کشتن انسانها رهسپار کرد. آنها فکر ميکنند که مسلمان شدن دخترشان دقيقا نوعی شستشوی مغزی يک آدم ساده لوح و بی ريا بوده و دخترشان قربانی سادگی خودش شده است.
عليرغم آگاهی نيروهای اطلاعاتی از واقعيتی که در ۹ نوامبر برای دخترشان اتفاق افتاد٬ پليس چند روز پيش به آنها خبر داد که دخترشان چگونه کشته شد. آنها در يک ماه گذشته هر چه به موبايل دخترشان تلفن ميکردند نميتوانستند او را بيايند.
همسر او هم در حالی که با کمربند انفجاری به سوی آمريکايی ها حمله ميکرد با شليک گلوله ی سربازان آمريکايی به سرش در دم کشته شد.
پدر اين دختر تا ۴۷ سالگی در چند جا کارگری ميکرد ولی بدليل يک حادثه در کار و شکستن جمجمه اش بازخريد شد. مادر اين دختر هم منشی يک پزشک بود و کار تربيت بچه های خانواده را بعهده داشت.
Muriel در ۱۹ ژوئيه ی ۱۹۶۷ بدنيا آمد و به گفته ی نزديکانش شخصيتی سخت و نا آرام داشت. مادرش ميگويد که او در ۲.۵ سالگی سخن گفتن آغاز کرد و با زيرکی خرابکاری هايش را به گردن برادرش ميانداخت ولی هميشه خانواده اش به گرمی او را دوست داشتند. برادر او بعدها در سن ۲۴ سالگی در يک تصادف از دنيا رفت.
به گفته ی مادرش اين دختر در مدرسه شخصيت ناآرامی داشت و آنها مجبور بودند هميشه به آموزگارانش پاسخگو باشند. همچنين او دوست داشت بيشتر با پسر ها همبازی باشد تا با دختران هم سن و سالش.
در نوجوانی دير به منزل می آمد و به مواد مخدر معتاد شد و بهمين دليل در دادگاه محاکمه شد ولی از شهر گريخت و خانواده اش ۱۷۰ کيلومتر دورتر او را در شهر Ardennes با دوستانش پيدا کردند.
او کم کم بزرگتر شد و در يک کافه پيشخدمت و بعدها در نانوايی فروشنده شد. با يک مرد ترک ازدواج کرد. از او طلاق گرفت و سپس با يک مرد الجزايری ازدواج نمود که آن مرد هم او را ترک نمود.
در اين زمان او بيکار بود و از اداره ی بيکاری حقوق دريافت ميکرد که با يک مرد مراکشی بنام Issam Goris آشنا شد. اين مرد هم کار و کاسبی نداشت و از دولت کمک هزينه برای زندگی دريافت مينمود. حسام به خانواده ی همسرش گفته بود هر چند در بلژيک چيزی ندارد ولی در مراکش صاحب خانه٬ چند اسب٬ يک مرسدس بنز و ۳ موتور سيکلت است.
آنها به مراکش رفتند و مدتی در آنجا زندگی نمودند ولی پس از بازگشت به بلژيک خانواده ی دخترک در شگفت شدند. نخستين بار او با چادر به خانه ی پدرش برگشت و هر بار پوشش او بيشتر و بيشتر شد.
وقتی هم به خانه ی پدری می آمدند از آنها ميخواستند که آبجو ننوشند٬ تلوزيون نگاه نکنند و زنها جدا از مردها غذا بخورند و تا آنجا پيش رفتند که پدر خانواده از آنها خواست دیگر مزاحمشان نشوند.
اين پدر و مادر تاکید ميکنند که همه چيز در اختیار فرزندشان قرار داده اند و در حق او هیچ کوتاهی نکرده اند. آنها از اینکه دخترشان باعث کشتن مردم بی گناه شده ناراحت هستند و به ديگران توصيه ميکنند که مراقب هم نشينان فرزندانشان باشند.